رسته‌ها
شب و هوس
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 20 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 20 رای
آغاز داستان:
مرد بلوچ خورشید را می شناخت. خورشید را که در نیمروز چون کوره ای گداخته میسوخت و اشعه آن چون سرب مذاب بر پیکر او می ریخت. او سر بلند کرد و آن را نگریست. آن را که بر سینه بیکران آسمان میخکوب بود و چون سایر نیمروزها داغ و پرحرارت. مرد بلوچ لبخندش را که غرور رنگش زده بود بر چهره خورشید پاشید و با گامهای محکم و استوار چون همیشه سربلند راه می رفت، سربلند و مغرور!
صبحگاه به راه افتاده بود. و آن زمان که خورشید بال و پرش را بر دامان دشت گسترده بود، او همچنان ره می سپرد. می رفت به آن دهکده کوچک که خاله اش آنجا بود...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
234
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
froz143
froz143
1399/10/20

کتاب‌های مرتبط

فرزانه
فرزانه
5 امتیاز
از 2 رای
نامه های عاشقانه
نامه های عاشقانه
4.4 امتیاز
از 57 رای
ماجری
ماجری
4.1 امتیاز
از 25 رای
افسون شانس
افسون شانس
4.4 امتیاز
از 7 رای
بابا لنگ دراز
بابا لنگ دراز
4.8 امتیاز
از 207 رای
قلب میدلوزین
قلب میدلوزین
4.7 امتیاز
از 10 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شب و هوس

تعداد دیدگاه‌ها:
1
قلم آقای کرمانی گیرایی خاصی داره، و سبک و سیاق داستان سرایی ایشون به نظرم خیلی جذابه.
شب و هوس
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک